نون و آب
طمعکار در بند خوارى گرفتار است . [نهج البلاغه]
کل بازدیدهای وبلاگ
11300
بازدیدهای امروز وبلاگ
1
بازدیدهای دیروز وبلاگ
0
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره خودم
نون و آب
لوگوی وبلاگ
نون و آب
بایگانی
زمستان 1386
پاییز 1386
بهار 1386
زمستان 1385
اوقات شرعی
لینک دوستان

یادداشتهای بزبزقندی
میرزا قلی خان راپورتچی

لوگوی دوستان


موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   محمد سجادزاده  

عنوان متن کمی دخترونه . کمی پسرونه و مابقی قضایا ... جمعه 86 فروردین 24  ساعت 12:31 عصر

پسرک پرید لبه‌ی جوی آب و سعی کرد تعادلش را حفظ کند و شروع کرد به راه‌رفتن. دخترک اما لبه‌ی دیگر جوی آب را انتخاب کرد؛ دوست نداشت پشت سر پسر باشد. فکر کرد اینجوری همیشه کنار هم هستند.
سرش را که بلند کرد، انتهای جوی آب در آن خیابان طویل درست پیدا نبود اما، یک چیز کاملاً مشخص بود؛ آنها موازی همدیگر می‌رفتند، با فاصله یک جوی آب از هم. رسیدنی در کار نبود، حتی تا قیامت!

نقل پسرا و دخترای ما همینه . با هم راه نمیرن . فقط راه میرن و فکر میکنن که باهمند. خدا کنه همشون سالم و پاک باشن . قصد دارم در آینده  کمی بیشتر در این مورد بنویسم . کمکم کنید و نظراتونو برام بفرستید . از روابط دختر و پسر و آسیب شناسی اون وآینده اش . از پسرا .از دخترا . از ایده آل هاشون . از مطالباتشون و............  .


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   محمد سجادزاده  

عنوان متن وقتی خدا منو آفرید ........... پنج شنبه 86 فروردین 2  ساعت 4:46 عصر

یکی بود یکی نبود

غیر ازخدای مهربون هیچ کس نبود

هیچ کس هیچ کس نبود

 

یه روزخدا تصمیم گرفت یه موجودی خلق کنه که دهن همه از تعجب باز بمونه.

صدا زد :

( آی فرشته ها بیاین جمع شین

که میخوام بهترین مخلوقم را بسازم.

موجودی به نام انسان.)

فرشته ها شروع به اعتراض کردن که :

(آخه خداجون اگه عبادت و بندگی میخوای

که ما هستیم. اگه ستایش و تسبیح و تقدیس میخوای که ما برات میگیم.آخه مگه این انسان چکاردیگه ای  میکنه

که ما برات انجام نمیدیم ؟)

خدا گفت:

( من از این انسان یه چیزی میدونم که شما نمیدونین.

او کارایی میتونه انجام بده که شما قادر به انجامش نیستین. او میتونه عاشق من بشه . بخاطر من از زندگیش بگذره. میتونه اخلاق منو بگیره .)

وشروع کرد.

بعد از اینکه آفرینش انسان تموم شد

از روح و صفات الاهی خودش در انسان دمید.

به این موجود جدید خوب نگاه کرد .

انگار داشت بر اندازش میکرد که یه وقت کم و کسری نداشته باشه.

انگار خودش هم از این آفرینش جدیدراضی بود.

(آفرین به خودم . چه کردم با این موجود جدید

میخوام اسمشو بذارم:  آدم . )

بعد هم گفت:

(فرشته ها بیاین .شما باید به این موجود جدید سجده کنین و از این به بعد از او هم اطاعت کنین.)

خدا به این موجود جدید مباحات میکرد. واقعا دوستش داشت. بهترین جای بهشت را براش انتخاب کرد تا در اونجا

راحت راحت زندگی کنه.

توی این هیر و ویر شیطون هم به انسان حسودیش شده بودو  فکر میکرد انسان جاییکه او پیش خدا داشته را خواهد گرفت.

برای همین میخواست کاری کنه که انسان دیگه لیاقت این همه محبت خدا را نداشته باشه.

 

وبا بی آبرو شدن انسان شیطان دوباره یکی از مقربان خدا میشد.

و آدم از بهشت اخراج شد .

 درسته " شیطون موفق شده بود، ولی خودش هم آبرویی نداشت .

خدا انسان را به صورت موقت از بهشت اخراج کرد و

 گفت :(باید نشون بدی که لیاقت لطف منو داری . چون تو یه بار خودت را پیش من خراب کردی . اما من یه بار دیگه به

تو فرصت میدم که لیاقت خودت را به من و همه فرشته ها ثابت کنی. )

اما شیطون دیگه فرصتی برگشت نداشت . خدا فقط بهش فرصت داده بود تا دشمنیش را به انسان نشون بده .

خدا میخواست انسان لیاقتش را توی جدال با شیطون

نشون بده .

 

 شیطون دست به کار شده بود .

شروع به دروغ گفتن به انسان کرد.

او میخواست انسان نسبت به الطاف خدا بی تفاوت بشه وبا این کار فرصت برگشتن پیش خدا وابراز لیاقتش را از دست بده.

او خیلی وقته تو فکر توئه.اما تو خیلی وقته دشمنی اونو فراموش کردی.

بپا فرصت ابراز لیاقتت را از دست ندی که دیگه وقتی نداری. 

 


  نظرات شما  ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

قمه میزنم پس هستم ؟
[عناوین آرشیوشده]


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ